عصر ما عصر بیتابی و سرگشتگی انسان است. عصری ملتهب از تب سیاستهای انسانمحورانه سیاستمردانی که نه به خدا احساس نیاز میکنند و نه به انسان بهایی فراتر از ابزارهایی سهل الوصول برای رسیدن و دست یافتن به منافع و مطامع گیتیگرایانه و سودپرستانه خویش قایل اند.
انسان جدید، دیری است که راهش را در شور و شر دوره غرور و نخوت علمی و تکنولوژیک، گم کرده است؛ انسانی که با نیروی علم و صنعت و دستاوردهای صنعتی، خود را به جای خدا نشانده و عقل ابزاری را جانشین مناسبی برای وحی انگاشته و یکسره به انکار و اعراض از ارزشهای برین الهی-آسمانی برخاسته است.
این نگرش، زمان کوتاهی پس از پیروزیهای پیاپی انسان غربی بر استبداد پرپیشینهي حاکمیت کلیسا بر تمام شؤون حیات انسانی و جامعه بشری، توسعه و تسری داده شد.
سیاست دینی که از جهت پیامدهای زیانبار و ویرانگر استیلای سایه کلیسا بر اروپای قرون میانه مسیحی، به میزان چشمگیری آسیب دیده بود، نخستین جشن رهایی اش را با درافتادن به دامن سکولاریزم خداگریز و لیبرالیزم وارسته از همهچیز برگزار کرد.
کمونیزم نیز که مایههای معتنابهی از عقده و سرخوردگی شخصی ایدئولوگ اصلی اش یعنی کارل مارکس را در قالب یک نحله فکری- سیاسی جدید، تئوریزه کرده بود، به نحو عقدهمندانهای به انکار خدا برخاست و مدعی نفی وجود یک نیروی مدیر و مدبر ماورایی و فرازمینی شد.
در وجود این دو گرایش مسلط انحرافی، انسان جدید، به صورت رو به افزایشی، به دلیل دورافتادن و انقطاع از فطرت و نیروی درون، هر روز بیشتر از پیش، سرگشتهتر و ویرانتر و حیرانتر میگشت.
با وجود و حضور و سلطه و غلبه این دو نحله فکری- سیاسی یعنی کمونیزم خداستیز و لیبرالیزم خداگریز، تئوریپردازان اصلی عرصه سیاست نیز مصرانه و فاطعانه، نقش و سهم عنصر دین و معنویت را در شکل دادن به انقلابها و خیزشهای اجتماعی به تمامی انکار میکردند و اصولا شکلگیری یک نهضت فراگیر سیاسی، اجتماعی، عقیدتی مبتنی بر خداخواهی و دینمحوری را امری محال و ممتنع میانگاشتند.
انسان معاصر، در حالی که هرروز بیشتر از پیش از فطرت اولیه و انسانی اش دور میافتاد بیشتر سرگشته میشد. چیستیهای بزرگ و چراییهای فزونی یابنده انسان جدید، با انگارههای خودمحورانه و نفسانی و بیبنیاد ایدئولوژیهای منحط مسلط، پاسخی مجابکننده نمییافت و اصول لرزان و راه لغزان و پایه بیپشتوانه مارکسیزم و لیبرالیزم نیز ناتوانتر از آن بود تا به درستی قادر به سیراب ساختن عطش پرسشگری انسان سرگردان عصر ما باشد.
بشر خودبنیاد و سرخورده از سراب سرگردانی ایدئولوژیهای نونهاد و بیبنیاد، ناآرام و بیقرار به دنبال نقطهای برای آرامش و بستر و بهانه و زمینهای برای سکون و قرار و آسودن از شور و شر خودمحوریهای مکاتب فکری و سیاسی مسلط بر قرن ۲۰؛ قرن انقلابها و تب و تابهای انقلابی یا به تعبیر رساتر قرن عصیان انسان علیه خویش میگشت.
درست در چنین فضایی بود که پیرمردی قاطع و مصمم و مطمئن، از جغرافیایی که حاکمیت سرسپرده نظام خاندانی شاهی، قرنهای قرن ستمگرانه بر آن حکم رانده بود، ظهور کرد و بر علیه نظم مسلط و دستگاه استبدادپیشه شاهی ایستاد و بدین ترتیب با شکلدادن به انقلابی پرشکوه و مردمی مبتنی بر اصول و ارزشهای برین انسانی و اسلامی و آسمانی، تمامی محاسبات و مناسبات دنیای جدید در زمینه عوامل ظهور و بروز انقلابها را از بنیاد مورد شک و پرسش قرار داد و فروریخت.
انسان جدید، انسان سرگشته و گمکرده راه، با الهام از پیام آسمانی امام، راهش را به سوی فطرت انسانی-الهی خویش بازیافت. با صدای ساده، آرامشبخش و اطمیناندهنده منادی دیانت در عصر جداافتادگی انسان از ماوراء و ملکوت، قلبها آرام یافت، عقلها و اندیشههای بیتاب و پرسشگر، مجاب و سیراب گشتند و امام خود، محور و مدار آرامش دلهای ملتهب و متاثر از بحران و بنبست و فروبستگی انسان معاصر قرار گرفت.
حضرت روح الله، بیشک، روح یک جهان بیروح بود. او به جهانی فرومرده در زیر سلطه چکمههای خونآلود استکبار و ستم، روحی تازه دمید و به آن حیاتی دوباره بخشید.
نگاه فراگیر و مرزشکن امام، افقهایی باز و دلانگیزی را به روی انسان معاصر و عصر ملتهب ما باز کرد. پنجرهای به سوی بینهایت، کرانهای آکنده از امید به آینده و ایمان به رهایی واگشود.
عصر بیامام، عصری بیامید و بیآرمان بود؛ عصری که پای انسان در گرداب عصیان و خودسری خداگونه علیه خویش فرومانده بود.
او به انسانها امید بخشید و به ملتها، آرمان داد.
امام خمینی(ره)، وقتی پس از پیروزی از او میپرسند: چه احساسی داری؟ میگوید: هیچ!
هیچ وی یعنی همهچیز، یعنی همه هستی، یعنی او!
امام آمده بود به تکلیفش عمل کند و نتیجه هرآنچه هست از آن کسی است که او را مکلف به انجام تکلیف کرده است. امام پیروز شد. یعنی به نقطه ساکن دست یافت. با پیروزی امام، مردم، خدا را در سیاست دیدند. دین را در حکومت یافتند و اینک خدا محور همهچیز بود. خدا محور و معیار عمل سیاسی بود. همه چیز برای خدا بود و خدا همهچیز بود...
اینک بیست و هشتمین سالی است که این روح عزیز و گرامی، رها و رستگار شده و جهان؛ این کالبد خاکی و خونین را به حال خود واگذاشته است...
فاطمه موسوی-
خبرگزاری جمهور