بدخشان این روزها تجسم آشکار یک مرگ بزرگ جمعی است. وقتی از گوینده خبر می شنوی که در بدخشان حادثه ای روی داده که جان صدها نفر را گرفته است، بلافاصله منتظر ارقام و آمار دقیق مرگهایی می شوی که در این رویداد، واقع شده است: ۲۵۰۰ نفر!
۲۵۰۰ عدد بزرگی است. بزرگی این عدد در برابر هر چیزی شاید کمتر از آنچیزی به نظر آید که در برابر مرگ آشکار می شود. وقتی مرگ را ۲۵۰۰ بار مجسم می کنی به دنبال آن، ۲۵۰۰ اندوه و مصیبت، ۲۵۰۰ تنهایی، ۲۵۰۰ سرنوشت متفاوت و ۲۵۰۰ کوچ می آید.
حتی تصورش هم دشوار است؛ اما بدخشان این روزها، همه این اعداد غیرقابل تصور را به عینه دیده و تجربه کرده است.
روستایی در ولسوالی ارگو طعمه زمین شده است. هیولای مرگ از نقطه ای از زمین دهن باز کرده و به یکباره ۲۵۰۰ نفر را در خود فروبرده است! خروارها خاک هم روی آنها ریخته؛ تا دیگر هیچ تمهیدی برای تدفین آنان گرفته نشود و همه به ناچار به این حقیقت تلخ و دردناک تن دردهند که مرگی بزرگ و مدهش روی داده، به گونه ای که هیچ چاره ای جز تسلیم وجود ندارد. به همین دلیل است که جمعیتی بر آوار خاک های انبارشده بر ۲۵۰۰ جسد بی جان، ۲۵۰۰ زندگی مدفون و منتهی به مرگ و ۲۵۰۰ فریاد بی پژواک و بی پاسخ کمک می ایستند و نماز میت می خوانند.
بدخشان قلب زخمی افغانستان، حزنی به شدت ۲۵۰۰ مرگ بی صدا را در خود جای داده است.
ما در دنیایی زندگی می کنیم که دیری است تیتر خبرهای آن را مرگ های بزرگ شکل می دهد. دنیایی که بر مرگ بنیاد شده و با خون زندگی می کند. همه روزه انسان های زیادی در افغانستان، در عراق، در سوریه، در مصر، در بحرین، در لبنان، در اوکراین و... به پیشواز مرگ می روند.
مرگ در دنیای ما به اندازه ای معمول و طبیعی شده که به حادثه ای روزمره و مستمر تبدیل شده و دیگر کسی از مرگ های بزرگ چندده نفری تعجب نمی کند. گویی آدم ها این روزها بی سررسیدن اجل می میرند.
در افغانستان هم نجوای حزن آلود جغد مرگ، سال هاست که رساتر و فراگیرتر از ترنم و ترانه زندگی و بودن بوده است.
با اینهمه این دلیل نمی شود که دیگر کسی از مرگ های عزیزان هموطن اش محزون و اندوهگین نشود. افغانستان این روزها در حزن و اندوه عمیقی به سر می برد؛ نه به جهت ماتم ملی یک روزه ارگ ریاست جمهوری برای رویداد غم انگیز بدخشان؛ بل به دلیل آنکه زمین و آسمان، کمر به مرگ آفرینی در این مرز و بوم بسته و همه روزه بومیان این بوم را به خورد هیولای مرگ می دهند.
در این میان اما تصور می شود، مرگ هرچند هم بزرگ و پرشمار باشد برای همه یک طعم ندارد و یک حس را برنمی انگیزد.
دلیل این مدعا انتشار عکسی از نعمت الله شهرانی و آصف رحیمی وزیر زراعت دولت افغانستان و چند مقام ارشد دیگر دولتی است که با لبخند و شادی بر گور جمعی قربانیان ۲۵۰۰ نفری بدخشان عکس گرفته اند و در برخی شبکه های اجتماعی حساسیت و نفرت همگانی را برانگیخته است.
آقای شهرانی با آنکه در قدم اول یک بدخشانی و در قدم دوم یک مولوی مذهبی است، در قدم سوم از نزدیکان رییس جمهور کرزی و مهره معتمد ارگ نشینان محسوب می شود؛. او به اعتبار همین مورد سوم به بدخشان رفت، لبخند زد و عکس یادگاری گرفت. لبخند نفرت انگیز آصف رحیمی، وزیر زراعت نیز نیش بر زخم جانکاه سوگواران می زند.
کسی در افغانستان از دولت انتظار ندارد؛ زیرا دولت خود را متعلق به ملت نمی داند و این را بارها ثابت کرده است؛ اما وقتی یک بدخشانی و مهم تر از آن یک مولوی مذهبی، بر گور جمعی قربانیان رانش زمین در بدخشان، لبخند می زند، این امر، خشم و نفرت و انزجار عمومی را برمی انگیزد.
با اینهمه نباید از یاد برد که مرگ دیگری برای دیگری، همان معنایی را ندارد که برای اعضای همبسته او دارد. شهرانی و دولتی که او به نمایندگی از آن، به بدخشان رفت، نسبت به ملت افغانستان و مردم بدخشان «دیگری» محسوب می شود.
از سوی دیگر، هر مرگی غم ها و شادی های خاص خود را دارد و به نظر می رسد شادی مرگ بدخشانی ها به شهرانی و رحیمی ها رسیده است؛ همانطور که اندوه آن به همه مردم این سرزمین!
و سخن آخر هم اینکه جلال آل احمد؛ متفکر ایرانی می گفت: دیوار که فروریخت مردهخورها خبر خواهند شد.
نرگس اعتماد-
خبرگزاری جمهور