۰

در نزاع فرهنگ مرگ و فرهنگ نامیرندگی

دوشنبه ۱۱ قوس ۱۳۹۲ ساعت ۱۱:۵۹
ملیت‌های غیرپشتونی کشور فکر می‌کنند که فاشیسمِ قومی تلاش می‌کند با تحمیل هویتِ خود بر سایرِ اقوام، بار دیگر پروسة ادغامِ قومی را آغاز نموده و با برجسته‌سازی هویت افغانی، فتوای مرگِ فرهنگ‌ها و هویت‌های دیگری را صادر کنند.
در نزاع فرهنگ مرگ و فرهنگ نامیرندگی

دیروز اعضای مجلسِ نمایندگان افغانستان، بار دیگر بر سرِ مسالة درج قومیت در شناسنامه‌های برقی جنجال کردند. جنجال از آن‌جا آغاز شد که برخی نمایندگان، هیئت اداری مجلس را به دستبرد در قانون احصائیة نفوس متهم کرده و گفتند که متن قانون را به صورت خودسرانه تغییر داده اند.
آن‌ها خواهان درج ملیت، بدون ذکر قومیت، در شناسنامه‌های الکترونیکی هستند. اما در مقابل برخی دیگری، خواهان درج قومیت گردیده و «افغان» خواندنِ همة اقوام را تحریف واقعیت و جعل هویت تلقی کردند.
کسانی که طرفدارِ درج قومیت در شناسنامه‌های الکترونیکی هستند، اکثراَ متعلق به اقوامِ غیرپشتون کشور می‌باشند. دغدغه ‌ای که در ورای این موافقت و اصرار وجود دارد، دغدغة نامیرندگی است.
ملیت‌های غیرپشتونی کشور فکر می‌کنند که فاشیسمِ قومی تلاش می‌کند با تحمیل هویتِ خود بر سایرِ اقوام، بار دیگر پروسة ادغامِ قومی را آغاز نموده و با برجسته‌سازی هویت افغانی، فتوای مرگِ فرهنگ‌ها و هویت‌های دیگری را صادر کنند. موافقان ذکر قومیت در شناسنامه‌های الکترونیکی می‌خواهند با پاسداری از نامِ قومیتِ شان علیه این مرگ تحمیلی بایستند.
استدلالِ موافقانِ درجِ قومیت این است که ملت‌ها و هویت‌ها نیز مانند افراد، میرنده هستند. یک ملت، وقتی به سوی مرگ سوق داده می‌شود که به قولِ میلان کوندورا، فرهنگ، حافظه و هویت‌ِشان بمیرد. میلان کوندورا می‌گفت:
«ملت‌ها این‌گونه نابود می‌شوند که نخست حافظه‌های شان را از آن‌ها می‌دزدند، کتاب‌هایِ‌شان را تباه می‌کنند، دانشِ‌شان را تباه می‌کنند، و تاریخِ‌شان را نیز. و بعد کسی دیگری می‌آید و کتاب‌های دیگری می‌نویسد، و دانش و آموزش دیگری به آن‌ها می‌دهد، و تاریخِ دیگری را جعل می‌کند».
یکی از نکاتِ جالبِ توجه در مبارزاتِ ده‌ سالِ پسینِ جنبشِ عدالت‌خواهی در افغانستان، این است که استدلال فوق نتوانست داعیة پاسداری از تکثرگرایی قومی را از محدودة حلقات روشن‌فکری فراتر بُرده و به یک داعیة همگانی تبدیل کند. صادقانه باید گفت که این داعیه نه تنها در میان توده‌ها راه باز نکرده، بل حتا در میانِ مدافعانِ آن در مجلسِ نمایندگان نیز بد فهمیده شده و با بی‌اعتنایی مواجه گردیده است.
از مهم‌ترین نمونه‌های این بدفهمی و بی‌اعتنایی، توافق اعضای مجلس نمایندگان بر سر حذفِ ملت و قومیت، هردو، از شناسنامه‌های الکترونیکی می‌باشد. دیده می‌شود که برای موافقانِ درجِ قومیت در مجلس نمایندگان، آن‌چه مهم است ذکرِ نشدنِ خواستة طرفِ مقابل است، نه رسیدن به خواستة خود. این در حالی است که هدفِ اصلی جنبش عدالت‌خواهی افغانستان، جستجوی نامیرندگی از طریق صیانتِ فرهنگ و هویت می‌ باشد، نه حذفِ هویتِ طرف مقابل.
مهم‌ترین علتِ این‌که این داعیه با بدفهمی مواجه شد و نتوانست در این سرزمین به خواستِ همگانی مبدل گردد، ناسازگاری آن با فرهنگِ‌مان می‌باشد. دغدغة نامیرندگی، یک دغدغة وارداتی است و ریشه در فرهنگِ غربی دارد. غربی‌ها این دغدغه را از یونان باستان به ارث برده‌اند.
در یونان باستان، بر اساسِ آیین هومری، مردم فکر می‌کردند در حالی که انسان‌ها و خدایان از یک‌جنس هستند، اما انسان‌ها بر خلافِ خدایان، یک هستی میرنده‌اند، ولی می‌توانند با جهد و تلاش به مقامِ نامیرندگی نایل شوند. از نظرِ یونانی‌ها آن‌چه که باعث می‌شود تا آدمی به مقامِ نامیرندگی نایل گردد، نام بلند و پُرآوازه و شهرت جهان‌گستر می‌باشد. رجوع یونانیان به تفکر و فلسفه و جدی‌گرفتنِ حوزة عمومی توسطِ آن‌ها در حقیقتِ برخاسته از همین دغدغه بود.
غربی‌ها این دغدغه را از یونانیان به ارث برده‌اند. اما در جهان اسلام، «نامیرندگی» هیچ گاهی برای مردم به عنوانِ یک مسأله مطرح نگردیده است. واقعیت این است که دغدغة نامیرندگی در فرهنگ و الهیات اسلامی کدامِ جای پای ندارد. فرهنگ و الهیاتِ اسلامی، شبیه سایر ادیان ابراهیمی، مرگ را به رسمیت نمی‌شناسد. از منظر ادیانِ ابراهیمی، دنیا مقدمة برای آخرت بوده و آن‌چه را که «مرگ» می‌نامند، به معنای نیستی و نابودی نیست، بل در حقیقت عملیة انتقال است. جالب این‌که در فرهنگِ‌ ما، مرگ نه تنها به معنای پایان هستی نیست، بل در ضمن، به معنای گذار از زندگی فانی به سوی زندگی جاودانة اخروی نیز می‌باشد. مولانا جلال‌الدین محمدبلخی می‌سراید:
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا دردِ این جهان باشد
برای من مگریی و مگو دریغ دریغ
به دامِ دیو درافتی دریغ آن باشد
جنازه‌ام چو ببینی مگو فراق فراق
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
مرا به گور سپردی، مگو وداع وداع
که گور پردة جمعیت جنان باشد
تو را چنان بنماید که من به خاک شدم
به زیر پای من این هفت آسمان باشد
می‌گویند وقتی مولانا در بستر بیماری بود، شیخ صدرالدین قونوی به عیادتش آمد و گفت: خداوند شما را شفا دهد و صحت برگردد که شما جان عالم هستید. مولانا در جواب گفت: پس از این شفای خداوند شما را باشد، در میان عاشق و معشوق پیراهنی بیش نمانده است، نمی‌خواهید که نور به نور بپیوندد؟
رومانتیک‌سازی چهرة مرگ در ادیان ابراهیمی، به ویژه قرائت‌های صوفیانة آن، اگر از یک‌سو، در خدمتِ زندگی بی‌نام و نشانِ کوچی‌گری قرار گرفته است. زندگی کوچی‌گری، تنها مبنای اقتصادی ندارد. چنین نیست که گروهی به خاطر سودآوری مالداری، آن‌هم از نوعِ کوچی‌گری‌اش، به این زندگی مشقت‌بار تن داده باشند. بل ریشه در الهیاتی دارد که جهان را فانی پنداشته و انسان را موجود کوچنده فکر می‌کند. بر اساسِ این الهیات، چنین پنداشته می‌شود که زندگی جاوید، زندگی اخروی است، و این دنیا به دلیلِ فناپذیری آن، لیاقت سرمایه‌گذاری را ندارد. بنابراین، هر لحظه باید در اندیشة کوچیدن بود و باید توشة راه را آماده کرد. از نگاهِ این الهیات، انسان یک‌هستی فطرتاً کوچی است.
از سوی دیگر، این امر در میانِ برخی گروه‌های افراطی باعث غلبة غریزة مرگ گردیده و زمینه را برای توجیه اعمال تروریستی و انتحار فراهم نموده است. انتحار، خودکشی و عملیات شهادت‌طلبانه دقیقاً ریشه در غلبة غریزة مرگ دارند. غریزة مرگ، به شهادت فروید و برخی روان‌شناسان دیگر، هنگامی در انسان‌ها غالب می‌گردد که از مرگ چهرة رومانتیک ارایه شود. ینی‌چری‌های عثمانی و فداییان اسماعیلیه درست به خاطری اقدام به عملیاتِ فداکارانه می‌نمودند که مرگ را مقدمة رسیدن به زندگی پرعیش و نشاطِ اخروی می‌پنداشتند؛ کاری که امروزه جنبش طالبان انجام می‌دهد.
بنابراین در این سرزمین، مردم به جای آن‌که به «نامیرندگی» فکر کنند، به مرگ می‌اندیشند. برای انسانِ افغانی نامیرندگی هیچ گاهی نمی‌تواند یک دغدغه باشد. معدودی از آنها به جز دوگزینه‌، گزینة بیش‌تری را فرا روی خود نمی‌بینند: یا انتحار، یا کوچی‌گری به معنایِ عامِ کلمه. هرگونه انحراف از این دوگزینه، در حقیقت محکوم به خیانت قلمداد می‌شود و کارِ شیطانِ لعین تلقی می‌گردد.
عبدالشهید ثاقب- خبرگزاری جمهور
نام شما

آدرس ايميل شما
نظر شما *

پربازدیدترین