چند روز پیش، شبکة تلویزیونی طلوع نیوز، گفتگوی اختصاصی با عبدالرب رسول سیاف، نامزد ریاست جمهوری انجام داد که از خیلی جهات، روشنگر بود.
یکی از چیزهایی که در این مصاحبه روشن شد، دیدگاه آقای سیاف نسبت به آزادی زنان می باشد. استادسیاف در بخشی از گفتگوی خود با طلوع نیوز در بارة بانوان گفت: بانوان میتوانند در هر عرصه ای حضور داشته باشند و مشارکت کنند، به جز مواردی که با طبیعت آنان ناسازگار است. او گفت: بسیاری از دختر خانمها نزد من مراجعه کردند که ما را در پوهنزی انجنیری جذب کنید، اما من برای شان گفتم برای شما زیبنده این نیست که به کوه ها برآمده و در جستجوی معادن و سنگهای قیمتی باشید. بروید پرستاری و طب بخوانید.
با وجودی آنکه آقای سیاف تلاش کرد تا دیدگاههای تبعیضآمیز خود در بارة زنان را رنگ عقلانی بدهد و با استدلال طبیعت گرایانه، آن را عادلانه بخواند، اما همه می دانند که عدالت سیاف نیز، روی دیگر سکة برخورد امارت طالبانی با بانوان بوده و تبعیضی بیش نیست.
عدالت سیاف، عدالت توتالیتر است. او بدین عقیده است که تفاوتهای طبیعی مرد و زن میتواند، تفاوتهای حقوقی شان را توجیه نموده و میتواند برهان خوبی برای حذف فزیکی زنان از ساختارهای سیاسی جامعه باشد. استدلالی را که سیاف برای توجیه باورهای زن ستیزانة خود میآورد، استدلال همة گروههای افراطی است.
من فکر نمیکنم حالا کسی بوده باشد که حبس خانگی زنان در جوامع اسلامی را با استدلالهای امام محمد غزالی توجیه کند. امام محمد غزالی، فقیه، متصوف و عارف بزرگ جهان اسلام، در جملة ۱۸ عقوبتی که به خاطر ارتکاب گناه اولیه، ویژة بانوان می باشد، همین حبس خانگی و بیرون نشدن از منزل را نیز ذکر میکند. بنیادگرایان حالا این شعور را دارند تا به این باورها استناد کنند. ديدگاه پيروان سنت گرای مكتب اسلام سياسي در رابطه به حقوق زن، براساس و شالوده اصالت طبيعت استوار است و بيشتر از موضع اصالت طبيعت زيست شناختي و احياناً از موضع اصالت طبيعت روحي يا رواني به نفع مدعاي شان استدلال مي كنند. اسلامگرایان افراطی، این عقیده را از افلاطون گرفته اند.
افلاطون مي گفت كه منشأ جامعه قرارداد است اما قرارداد طبيعي، يعني قرارداد مبتني برطبيعت انساني وهر فرد انساني بايد به كاري بپردازد كه طبيعت وسرشت وي تقاضا مي كند.
بنابراين، كارگر بايد كار دستي كند، نجار فقط نجاري كند و كفاش كفش بدوزد وهيچكدام از اين ها نبايد جاي طبيعي اش را عوض كند و الّا جامعه سقوط خواهد كرد. به اين قطعات از نوشته هاي افلاطون نگاه كنيد:
«شهر منشأ مي گيرد زيرا ما خود بسنده نيستيم؛ مگر سكونت در شهرها منشأ ديگري نيز دارد؟... آدميان در يك ماندگاه بسياري ياري دهندگان را گرد مي آورند چون به بسياري چيزها نيازمندند».
«هيچ دو فرد ما برحسب طبيعت عيناً مانند هم نيستند. هركس طبيعت خاص خويش را دارد، بعضي براي يك قسم كار و بعضي براي قسم ديگر مناسب اند... آيا بهتر است هركس در بسياري پيشه ها كاركند يا تنها در يكي؟... يقيناً اگر هركس فقط در يك حرفه برحسب استعدادهاي طبيعي خويش كاركند، هم بيشتر توليد خواهد شد و هم بهتر و آسانتر». «ولي اگر كسي كه طبيعتاً كارگر (يا عضو طبقه كاسب) است... وارد طبقه نگهبانان در آيد،... اين قسم تغيير و توطئه گري پنهان به معناي سقوط شهر خواهد بود»
ارسطو نيز تحت تأثير افلاطون به اين عقيده بود كه قوانين دستوري را بايد بر مبناي امور واقع وقوانين طبيعي بنا نهاد. آموزه مشهور وي درباره عدالت «برابري براي برابران و نابرابري براي نابرابران»، خود گواه صادقي بر اين مدعا است. ارسطو در جايي درباره عدالت مي نويسد:
«برخي كسان طبيعتاً برده و بعضي آزادند؛ براي دسته اول بردگي نه تنها فراخور حال بلكه عادلانه است... مردم يونان زمين (هلنيها) ميل ندارند خويشتن را برده بنامند و اين لفظ را به بربرها اختصاص مي دهند... برده به كلي فاقد هرگونه قوه تعقل واستدلال است».
مرتضي مطهري نيز به همين عقيده بود. وي در جايي مي نويسد: «يك ايدئولوژي كار آمد از طرفي بايد بر نوع جهانبيني تكيه داشته باشد و بتواند عقل را اقناع و انديشه را تغذيه نمايد و از طرف ديگر بايد بتواند منطقاً از جهانبيني خودش هدف هایي استنتاج كند.»
وي درجايي ديگري نيز مي نويسد كه: «حكما حكمت را تقسيم مي كنند به حكمت عملي وحكمت نظري: حكمت نظري دريافت هستي است، آنچنان كه هست؛ حكمت عملي در يافت مشي زندگي است، آن چنانكه بايد. اين چنين بايدها نتيجه آنچنان هست ها است، بالاخص آنچنان هست هايي كه فلسفه اولي وحكمت مابعدالطبيعت عهده دار بيان آن ها است».
اما بعدها فلاسفه دریافتند که بایدها از هست ها استنتاج نمی شود. هيوم (فيلسوف اسكاتلندي قرن هجدهم) ظاهراً نخستين كسي بود كه استنتاج بايدها را از است ها انكار كرد. وي كه فيلسوف تجربي هم بود مي گفت: «در مواردي انسان مي بيند كه كساني مي آيند و براي او قضايايي توصيفي را به دنبال هم مي گويند كه چنين هست و چنان نيست و يك دفعه نتيجه ميگيرند پس انسان بايد اين كار را بكند و تكليفش چنين است.»
هيوم مي گفت: « اين تغيير لحن هميشه محسوس نيست و در خيلي از موارد، مورد غفلت است، درحالي كه اين طور نيست؛ اين «بايد» به آن «هست» ها نمي چسپد».
بعد از هيوم، فلاسفه ديگري چون مور وپوپر نيز به اين موضوع پرداختند و حرف هاي هيوم را بسط دادند. مور، استاد برتراند راسل دركتاب خود به نام «مبادي اخلاق»، مغالطه اي را مطرح كرد به نام «مغالطه طبيعت گرايان»، و نوشت اگر ما بياييم و بگوييم كه "صفت خوب" قابل تحويل به ساير صفات خارجي اشياء است، مغالطه اي را مرتكب شده ايم.
پوپر، نيز در كتاب «جامعه باز و دشمنان آن» چنين نوشت:
«طبيعت از امور واقع و نظم ها تشكيل مي شود و في نفسه نه اخلاقي است و نه غير اخلاقی. ماييم كه معيارهاي خويش را بر طبيعت بار مي كنيم و با اينكه جزئي از جهان طبيعي هستيم، اما طبيعت ما را با قدرت وارد كردن تغييرات عارضي در دنيا و پيشبيني و برنامه ريزي براي آينده وگرفتن تصميم هاي دامنه دار كه به خاطر آن ها مسئوليت اخلاقي برعهده داريم، ساخته است. مسئووليت و تصميم فقط با ما وارد جهان طبيعت مي شود.»
پوپر اين موضع را به نام ثنويت انتقادي مسمي كرده و در جاي ديگري چنين توضيح اش داد: «براي فهم اين موضع، پي بردن به اين امر مهم است كه چنين تصميم ها را هرگز نمي توان از امور واقع (يا خبر مربوط به امور واقع) استنتاج كرد ولو اينكه اينگونه تصميم ها مربوط به امور واقع باشند. في المثل، تصميم به مخالفت با بردگي وابسته به اين امر واقع نيست كه جميع آدميان آزاد و برابر چشم به جهان مي گشايند و هيچ انساني با زنجير زاده نمي شود. حتي اگر همه آزاد متولد مي شدند، بعضي ممكن بود بخواهند ديگران را به زنجير بكشند و چنين كسان شايد حتي معتقد باشند كه شايسته است زنجير بر سايرين بگذارند. بعكس، حتي اگر آدميان با زنجير بدنيا مي آمدند، بسياري از ما ممكن بود خواستار برداشتن زنجيرها شويم.
عبدالكريم سروش نيز به اين عقيده است كه «بايد» ها را نمي توان از «است» ها استنتاج كرد. وي درجايي، اين ديدگاه اش را چنين تشريح مي كند: «نكته مهمي را بايد در اينجا ذكر كنم اين كه گفته مي شود بين ايديولوژي وجهانبيني رابطه اي منطقي نيست، غرض نفي رابطه توليدي منطقي است نه اينكه هرگونه رابطه اي را بين ايديولوژي وجهان بيني نفي كنند؛ بلكه فقط رابطه استنتاج منطقي است كه نفي مي شود. اين البته نظاير زيادي درخود دانش منطق و درجاهاي ديگر دارد. منظور از رابطه توليدي منطقي چيست؟ منظور اين است كه شما از مقدماتي كه صرفاً ومنحصراً از جنس توصيف يا متضمن هستها باشد نمي توانيد نتيجه اي بدست بياوريد كه ازجنس تكليف يا متضمن بايد ها باشد».
دريك نگاه نقادانه به مسئله استنتاج «بايد» از «است» چيزي كه روشن مي شود اين است كه کسانی که به دنبال استنتاج «باید» از «هست» هستند، آنها محافظه کار بوده و نمی خواهند نظم متحجرانه و قرون وسطایی جامعه تغییر کند. آن ها می خواهند که جامعه، همان گونه سابق باقی بماند. بنابراین خدمت آقای سیاف باید عرض کرد که آنچه را شما بر اساس تئوری طبیعت باورانه، عدالت می خوانید به چیزی می انجامد که ملاعمر هم میخواست؛ حبس خانگی زنان و تحکیم مردسالاری.
عبدالشهیدثاقب-
خبرگزاری جمهور