اینکه چرا مقاومت امروز همانند مقاومت اول نیست، عوامل مختلف داخلی و خارجی دارد. عناصر داخلی بیشتر به ضعف درونی، فساد، خودشیفتگی، فقدان فرماندهی مؤثر، نداشتن جغرافیا و انحصار مرکز مقاومت، بستگی دارد. عوامل بیرونی به نقش آفرینی محور آسیایی، تحول در شرایط جهانی و تغییر اولویت ها بستگی دارد. همچنین بحث اصلی مقاومت بر محور گروه هایی می چرخد که در جریان جنگ سرد بوجود آمدند و تجربه عظیمی از جنگ و مبارزه را در برابر اشغال خارجی کشور داشتند. یعنی مجاهدین که با سقوط رژیم نخست طالبان و جمهوریت مخلوغ بیست ساله، غرق در تجملات شدند و از بازی های سیاسی برای کسب، حفظ، قوام و گسترش قدرت سیاسی، به دور ماندند و بصیرتی در رابطه به آن نداشتند. از لحاظ تاریخی، بهتر است تا دوره افول و عروج مجاهدین را، به کنکاش و بررسی گیریم.
مجاهدین که عنصر اصلی مقاومت اول را شکل میدادند، سه دوره تاریخی را پشت سر گذاشته اند:
- جنگ سرد که محصول آن بودند؛
- دوران پسا شوروی که منافع لیبرال و امریکایی برای حفظ آن ها ضروری بود و محور آسیایی برای حفظ منافع خودش، نیازمند آنها گفته می شد؛
- نظم نوین جهانی و حضور امریکا در افغانستان که جمهوریت فساد سالار، کلپتوکراسی با همین مجاهدین شکل گرفت و باعث شد تا فاصله عمیقی میان مردم و مجاهدین بوجود بیاید.
در دوره اخیر مجاهدین بیشتر متکی بر وجود خارجی بودند و امریکا قبله سیاسی شان، محسوب می شد. زیرا نوستالژی قدرت و ثروت و برگشت به عصر طلایی سرمایه دار شدن در سایه قدرت، کابوس ترسناکی بر ذهنیت این گروه ها، خلق کرده است که به آسانی نمی توانند از زیر بار آن، بیرون شوند.
به هر تقدیر، طالبان دوباره قادر شدند تا در نتیجه یک تلاش نفسگیر، بازی در میدان سیاست که توأم با مهارت بود و همزمان نگاه راهبردی به مسئله قدرت، قدرت سیاسی را تصاحب کنند. اما مجاهدین که همه چیزشان در وجود مرحمت امریکا و متحدان غربی اش، خلاصه می شد، این دورنگری را نداشتند. بطور نمونه، همزمان که طالبان در میدان های جنگ به شدت خشونت و فشار نظامی ادامه می دادند، با کشورهای منطقه، فرامنطقه و سازمان های استخباراتی، به گونه عملی، خصلت کاربردی شان را ثابت می ساختند. روسیه، چین، ایران، کشورهای عربی، ترکیه و فرامنطقه با بینش خاص به چیدمان عناصر طالبان برای آیندۀ سیاسی افغانستان، توافق نظر داشتند. به همین ملحوظ بود که جمهوریت مخلوع که متشکل از مجاهدینی بودند که در برابر روس ها می جنگیدند و زمانی قهرمانان آزادی لقب گرفته بودند، روز به روز رو به اضمحلال می رفت و بسترهای سقوط آن، هموارتر می گردید. در حالیکه مجاهدین تنها با دالر روی خوش نشان می دادند، تومان، یوان و روبل در همسایگی آن ها، بر جیب های طالبان سرازیر می شد و بنیادهای نظامی و فکری آن را قوی می کرد.
یک چیزی واضح است که طالبان با تمام مشکلاتش به گونۀ مصمم به خشونت و مبارزه برای کسب قدرت، ادامه میداد. ماشین دیپلماسی آن همواره در حرکت بود و دستگاه تبلیغات آن، همه روحیه جمهوریت و مردم را تضعیف می کرد و برای آن میدان کمایی کرده و سرباز گیری می کرد. بی جا نیست اگر گفته شود که همین دستگاه تبلیغات، مصمم بودن در مبارزه و تماس هوشمندانه با مسلمان و غیر مسلمان، به طالبان این فرصت را مساعد ساخت تا دوباره صاحب قدرت شوند. هیچ موردی را به ذهن نداریم که طالبان در ظرف بیست سال جنگش بر ضد جمهوریت مخلوع و خارجی ها، علم مبارزه را با مذاکره عوض کرده باشد. هیچ گاه، طالبان اذعان نکردند که جنگ راه حل نیست. هیچ موردی وجود ندارد که طالبان برای شریک شدن در قدرت، از تضرع و پاسیفیزم، کار گرفته باشند. بل، همواره با سرسختی و بدون ندامت از گذشته، به جنگ شان ادامه دادند و سربازان زیادی را در تحت لوای مبارزه بر ضد اشغال امریکایی که خود محصول آن بودند، به میادین جنگ کشاندند.
حال سئوال اصلی این است که چرا مقاومت اول الی بازی بی سنجش بن، موفق بود اما مقاومت دوم در نطفه خنثی شد؟ اینجا می خواهم دلایل زیادی را در یک بررسی مقایسه یی میان مقاومت اول و دوم مطرح بسازم و صورت مسئله را بیشتر بشکافم.
اول- در دور اول، محور آسیایی که امروز منطقه محسوب می شود، بسیار ضعیف بود و امکان نقش آرایی مستقل در تحولات افغانستان و منطقه را نداشت. پاکستان هم طالبان را دربست در اختیار داشت و مطابق برنامه های انگلیس و امریکا، برای رسیدن به اهداف راهبردی از قبل تعیین شده، از آن ها کار می گرفت. اما حالا، این محور بسیار فعالانه در میدان افغانستان، نقش دارند و با طالبان مراوداتی امنیتی و سیاسی را هدفمندان، تعقیب می کنند. به همین لحاظ بود که جبهه مقاومت نتوانست منحیث دیوار عقبی و حمایتی این محور، نقش تعیین کننده ی بازی کند؛
دوم- محور اسیایی امروز ظرفیت بالایی دارد تا دینامیک امنیتی و مسیر سیاست نه تنها در افغانستان بل در منطقه را به نفع خودش، عوض کند. اما، در دور اول مقاومت، چین در لاک انزواگرایی خود فرو رفته بود و مصروف خودسازی درونی بود، روسیه تازه از شوک انارشیزم پس از فروپاشی شوروی، بیرون شده بود. پس لرزه های این شوک، چالش های جدی ای را برای روسیه خلق کرده بود. دو جنگ چچن، لیبرال گرایی بی معنا در درون روسیه و ضعف در ساختار سیاسی و امنیتی آسیای مرکزی تازه به استقلال رسیده، برای روسیه این مجال را نمی داد، تا خود مستقلانه در میدان افغانستان عمل کند.
بناءا مقاومت اول، در واقع دیوار قابل اعتمادی برای روسیه و منافع امنیتی آن بود. ایران نیز تازه از شوک جنگ با عراق، رهایی از ترس متداوم برای خرد شدن در رقابت میان غرب و شرق و تحول در نظم جدید بین المللی، بیرون شده بود. به همین منظور بود که مقاومت اول یگانه پایگاه مطمئن دفاع در برابر زیاده طلبی های اعراب، امریکا، انگلیس و اتحادیه اروپا از جانب محور آسیایی محسوب می شد. زیرا سیاست اتکا به غرب در میان اکثر کشورها، تلاش های ناتو برای گسترش حیطه نفوذش به سمت شرق و ایجاد لانه های شرارت برای تخریب ثبات نسبی سیاسی در قلمرو سیاسی محور آسیایی، هنوز هم در دستور کار غرب بود تا مجال ندهند، رقبای آسیایی شان، نفس تازه بگیرند.
اما حالا، این محور با تفاهم راهبردی در یک سه ضلعی، برای مبارزه در برابر زیاده طلبی های امریکا، ظرفیت بالایی برای نقش افرینی در تحولات افغانستان و منطقه دارند. از سوی دیگر، علت مزید بر اتخاذ چنین رویکردی از جانب این محور که تعامل را با طالبان در دستور قرار داده است، عملکرد هوشمندانه طالبان با این محور است که حتی در دوران حضور امریکا استوار به منافع دوطرف، تامین شده بود؛
سوم- مقاومت دوم با عجله روی یک موقف ناخواسته و از روی ناگزیری، شکل گرفت. نه شعار موثر و منطبق به نیازها وجود داشت و نه هم هدفی برای برآورده ساختن آن. اتکا به شعارهای نشخوارشده غربی مانند دموکراسی، حقوق بشر، انتخابات و رویکرد سازنده با جهان که در قالب سیاست های بزرگ امریکا در اقصی نقاط جهان جای دارد، مقاومت دوم را از محاسبات قدرت های بزرگ در منطقه و فرامنطقه، بیرون ساخت؛
چهارم- در مقاومت اول، آدرس در داخل افغانستان بود و پایگاهی برای بسیج مردم بر ضد طالبان وجود داشت. اما امروز این مقاومت در داربست تجملات و کنفرانس های فرمایشی، سیاست به رویه چند جانبه و نگاه به شرق و غرب، فقدان یک راهبرد مشخص در خصوص آینده ی پس از طالبان، وجود فساد و ستون پنجم، با شکست و فروریخت مواجه شده است؛
پنجم- در مقاومت اول، اصل فرماندهی و ایجاد انگیزه برای مبارزه و مقاومت، وجود داشت. عملکرد طالبان و موقف منطقی جبهه در برابر عملکرد طالبان، توانسته بود، وجهه سیاسی و مبارزاتی این جبهه را روشن بسازد. بناءا دنیا و منطقه به خوبی می دانستند با کی طرف هستند و چه اهداف مشترکی با آن دارند که می تواند در حمایت از جبهه خلاصه و بر آورده شود. اما حالا، معلوم نیست رهبر کیست و کی فرمان می دهد. آیا فرامین رهبر مقاومت گفته های خودش در نتیجه محاسبات سیاسی و جنگی از افغانستان است و یا اینکه عناصر دخیل در روند تصمیم گیری های آن، نقش دستوری اجرا می کنند؟
ششم- عنصر جغرافیا، در هر مبارزه مهم است. وقتی نگاهی به راهبردهای جنگی و مبارزاتی انداخته شود، عنصر زمین و در کنترول داشتن اراضی، از جمله اولین مشخصه ها برای موفقیت در یک پیروزی محسوب می شود. جبهه تا هنوز نتوانسته یک ولسوالی را تسخیرکند. یعنی جبهه مقاومت در تبعید که سرانجامش خردشدن در محاسبات قدرت های بزرگ است.
عبدالناصر نورزاد- خبرگزاری جمهور