برخی پژوهشها نشان میدهند که نظام قبیلهای و قومی در افغانستان، نظام بسته و خودرأی بوده و به لحاظ جامعهشناختی خصوصیت این نوع نظام، فرافکنی و درونگرایی است که پردهای از بیاعتمادی را نسبت به محیط بیرونی، در ذهن و بینش جامعه اشاعه و بازتاب میدهد.
به لحاظ طبیعی، پیوستگی غریزی افراد یک قبیله و روابط درونی آنان، نوعی سلسله مراتب و قشربندیهای ثابت اجتماعی در داخل ساختار قبیلهای افغانستان ایجاد کرده است. این پیوستگی ارتباط و تبادل آموزهها را میان پیروان و بستگان قبایل نیز بسته است.
بنابراین نکتهای که توجه مان را بهخود جلب میکند این است که طی سالهای گذشته این نوع ساختار اجتماعی چقدر باعث تقویت و یا چگونه باعث تضعیف روند دولت-ملتسازی در کشور ما شده است. این نکته از آنجا اهمیت دارد که فرایند دولت-ملتسازی یک روند جهانشمول بهمنظور حمایت از ملت و رسیدن حکومت مبتنی بر قانون به شمار میرود.
بهنظر میرسد با توجه به تنوع قومی در کشور و نفوذ افراد و یا مهرههای سیاسی و اجتماعی اقوام در مناسبات قدرت، ساختار قبیلهای از یک طرف به عنوان نیروی اجتماعی -سیاسی نقش محافظت از هویتهای قومی را ایفا کرده و از طرف دیگر مانعی بر سر راه فرآیند دولت ـ ملتسازی و ایجاد یک دولت مرکزی قدرتمند بوده است.
اما اینکه چگونه این ساختار سنتی چنین نقش دوگانهای را بازی کرده است، زمینهها و فاکتورهای زیر را میتوان بهعنوان عوامل اصلی شکلگیری و تداوم این ساختار عنوان کرد.
الف: رهبران قبیلهای؛
رهبران قبیلهای در بسیاری از مناطق افغانستان قدرت و نفوذ زیادی دارند و اغلب به عنوان واسطه بین دولت مرکزی و مردم محلی عمل میکنند. این رهبران در تصمیمگیریهای سیاسی، اقتصادی و حتی نظامی تأثیر گذارند و نقش آنان در برخی موارد بیش از دولت مرکزی بوده است.
ب: رقابتهای منفی قومی ؛
تنوع قومی و قبیلهای باعث شده تا همواره رقابتهای منفی و تنشهایی بین قبایل مختلف وجود داشته باشد. این رقابتها نه تنها مانعی بر سر راه یکپارچگی ملی بوده؛ بلکه گاه به منازعات مسلحانه نیز منجر شده است.
ج: ضعف دولت مرکزی؛
اکثر اوقات ساختار قبیلهای و وابستگی مردم به رهبران محلی موجب تضعیف دولت مرکزی گردیده است. دولتهای مرکزی در افغانستان همواره تلاش کردهاند با رهبران قبیلهای مصالحه کنند تا کنترل خود را بر مناطق مختلف کشور افزایش دهند. پیامد این برخورد بیشتر به تقویت قدرت قبایل منجر شده است.
د: قومگرایی ابزاری برای پیشبرد اهداف خارجی؛
مداخله قدرت خارجی و استفاده از ساختار قبیلهای برای پیشبرد اهداف خود، به ویژه در دوران جنگ سرد و پس از آن، باعث تضعیف روند دولت ـ ملتسازی گردید. قدرتهای خارجی با حمایت از رهبران قبیلهای مختلف به اختلافات قومی و قبیلهای دامن زدهاند.
با این حال در مقاطعی دولتهای مرکزی افغانستان تلاش کردهاند با بهرهگیری از ساختار قبیلهای، وحدت ملی را تقویت کنند. برای نمونه، در دهههای اخیر تلاشهایی برای کاهش نقش قبایل در سیاست و تقویت هویت ملی انجام شد، اما موفقیت این تلاشها محدود بوده و نتایج ملموسی نداشته است.
جمعبندی
در مجموع، ساختار قبیلهای در افغانستان به عنوان یک پدیده دوگانه عمل کرده است؛ از یکسو موجب تداوم هویتهای قومی شده و از سوی دیگر مانعی برای شکلگیری یک دولت مرکزی قدرتمند و ملت یکپارچه شدهاست.
بنابراین، وجود «عصبیت» قومی و قبیلهای به طور ناخودآگاه در میان افراد قبایل راه تعامل اجتماعی ـ فرهنگی را میان اقوام محدود کرده و تعصب به صورت یک «روح جمعی» در کالبد قبیلهگرایان نفوذ کرده است. این «روح جمعی» نوع روابط، خویشاندی، بینش و سلیقه و چگونگی «تفکر جمعی» قومی و قبیلهای را مشخص و معین میکند و به عنوان یک آموزهی فیزیولوژیک، عنصر مهمی از جامعهپذیری قومی و قبیلهای در تربیت روحی و پردازش ذهنی افراد قبیله به شمار میرود.
ناگفته نماند که تفاوت آئینها و نمادهای قومی در کنشهای اجتماعی، به دلیل عدم تحمل عناصر نامشابه، باعث شکلگیری چالش، مشکل و در نهایت تضادهای قومی شده است که این موضوع عامل اصلی عدم تحقق روند دولت-ملتسازی در افغانستان بهشمار میرود.
سخن آخر اینکه زمانی میتوانیم ملی بیاندیشیم و در تحقق پروسه ملیگرایی سهم داشته باشیم که عملکردها و دیدگاههای ما ملی باشد و از عینک قبیله به قضایا نگاه نکنیم.
سید برهان الطافی- دانشجوی روابط بینالملل
ارسالی به
خبرگزاری جمهور
مطالعه کردم
عالی بود