نوعیت برخورد با تاریخمندی اسلام
وقتی بحث از تاریخمندی اسلام می شود، یکتعداد با درک مفهومی آن درگیر می شوند و مفهوم تاریخمندی را به درستی درک نمی توانند و تعداد دیگری دچار صفرای تحمل و استدلال گردیده و بجای نقد، به تکفیر و تفسیق و … می پردازند، دراین میان تعدادی که به خوبی می دانند، یا مصلحت را بر حقیقت ترجیح می دهند و یا از بیم تکفیر صلاح مملکت خویش را به سکوت ترجیح داده و از کنارش می گذرد.
افرادی که وضعیت را به درستی درک کنند و چالش را بشناسند و درعین زمان به میدان بیایند و خطر را قبول کنند، بسیار نادر اند و تنها میمانند.
به هرحال، بیان موضوع یک ضرورت است، اگر کسی حقیقتی را درک می کند و به بیان آن نمی پردازد، درحق نسلهای آینده کم لطفی کرده است.
وقتی ما سخن از تاریخمندی اسلام بر زبان می آوریم، هدف ما اینست که: اسلام تابع شرایط و زمان خودش می باشد، احکام آن به صورت مستقیم از شرایط اجتماعی پیروی می کند، خارج از چارچوب اجتماعی نمی تواند به جریان بیفتد، درصورتی که چنان شرایطی در نظر گرفته نشود، دچار تناقض، شکنندگی و سرکوب می گردد.
اصل مورد اتفاق و نقطه مورد اختلاف
تمامی جهان اسلام در اصل ( تغییر احکام طبق شرایط زمان) باهم موافق اند، اما در مقام بیان جزئیات و توضیح تغییر، اختلاف بوجود می آید، مذاهب اسلامی و اکثریت قاطع مسلمانان فعلی در جهان بر این نظر اند که: فروعات اسلام در گذر زمان قابل تغییر است، اصول اسلام تغییر پذیر نیست.
برخی گفته اند: در اسلام مفهومی به نام ثابت و متغیر وجود دارد، احکام اسلامی طبق آن تعیین تکلیف می شوند، اگر کسی می خواهد ابراز نظری نماید، باید شرایط ثابت و متغیر را رعایت کند.
بنابراین هدف ما از تاریخمندی احکام اینست که اسلام تابع حوادث زمانی و مکانی است، طبق شرایط آن زمان نازل شده است، مطابق شرایط عرب آن زمان حکم کرده و همینگونه به پیش آمده است، خلفای راشدین تغییراتی را درآن آوردند، اما پس از آنها، عمل به متون اسلامی به دلیلی کمرنگ شد که تطبیق آن بجای حل مشکل، به مشکلات دولتداری می افزود، از همین جهت خلفای اسلامی با تطبیق یک مورد و عدم تطبیق هزار مورد، به نوعی افکار عمومی را مدیریت کردند و علمای زمان را هم به گونه ای زیر نظر گرفتند.
اگر قرآن و اسلام در جغرافیای غیر عربی نازل می شد، یا امروزه نازل می شد، حتما بیشترین بحث از شُتُر و خُرما و مکه و مدینه و سرگذشت مردمان ساکن در اطراف جزیرة العرب درآن نبود و بجای داستان انبیاء از گذشتگان تاریخی اقوام ساکن در جغرافیای دیگر سخن گفته می شد، چون خود قرآن هم می گوید:« هر پیامبری به زبان قوم خودش فرستاده شده است / وَمَا أَرْسَلْنَا مِن رَّسُولٍ إِلَّا بِلِسَانِ قَوْمِهِ» زبان قوم عرب، عربی بود، از همین جهت قرآن هم « به زبان عربی فصیح/ بلسان عربی مبین» سخن گفت، اگر در مملکت چین نازل می شد، حتما می گفت: « به زبان چینی فصیح» یا روسیه و همینطور کشورها و ملتهای دیگر...
هیچ تردیدی وجود ندارد که قرآن طبق شرایط قوم عرب، چه درمکه و چه درمدینه، نازل شده است، اگر حکم شراب چهار بار نازل شد، این چهار بار بخاطر مردم روم یا فارس نبود، بخاطر مردم عربی نازل شد که مَیگسار بودند و اسلام می خواست تا جلو آن را بگیرد. یا اگر حکم حرمت ازدواج با مادر اندر ( زن پدر) نازل شد، برای مردمی بود که با مادر اندرهایشان ازدواج می کردند، عین همین قضیه در جزیرةالعرب وجود داشت که حکم آن نازل شد. مردم خودشان قرآن را می خواندند و از آن می فهمیدند، حتی فردی همچون عبدالله بن ام مکتوم که فرد نابینایی بود، همیشه نزد پیامبر می آمد و از پیامبر سخنانی را می شنید و قرآن را حفظ می کرد، چون معنایش را می دانست و به دیگران باز خوانی می کرد.
این امر یک امر مسلم و غیر قابل انکار است، حالا اگر همین قرآن برای مردمی نازل می شد که امروز درعربستان زندگی می کردند، حتما طور دیگری نازل می شد، چون نه مردم حاضر آن مردم گذشته اند، نه وضعیت فعلی عربستان با وضعیت گذشته یکسان است، نه مشکلات مردم با مشکلات آن زمان یکی است، اگر امروزه قرآن نازل شود و به بیان شراب بپردازد قطعا در چهار مرحله حکم نمی کند و آیات طبق 1400 سال قبل، نازل نمی شوند؛ یا اگر بخواهد که به مردم عجایب خلقت خدا را معرفی کند، قطعا از آیه «أَفَلَا يَنْظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ (17) وَإِلَى السَّمَاءِ كَيْفَ رُفِعَتْ (18) وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ (19) وَإِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ/ چرا به شتر نمی بینند که چگونه آفریده شد؟! یا به آسمان که چگونه برافراشته شد؟! یا به کوه ها که چگونه استوار نگهداشته شدند و یا به زمن که چگونه هموار شد؟!» به عنوان نشانه های اعجاز الهی، استفاده نمی کند و حتما بجای شتر، بلندی آسمان، قامت کوهها و سطح زمین، به «تلسکوب هابل» و کیهان شناسی مدرن روی می آورد و مردم را به تفکر فرا می خواند؛ اما در آن زمان سطح درک و فهم بسیار پایین بود، تاجایی که مردم دلیل کم و زیاد شدن ماه را نمی دانستند و از همین جهت از پیامبر پرسیدند و پاسخ قرآن این بود که:«يَسْأَلُونَكَ عَنِ الْأَهِلَّةِ قُلْ هِيَ مَوَاقِيتُ لِلنَّاسِ/ مردم از تو درباره ماه می پرسند، بگو که بخاطر شناختن وقت برای مردم است.» مردم از علت کم و زیاد شدن ماه پرسیدند، بدلیل فقدان معلومات و دشواری فهمیدن برای مردم، پاسخ از حکمت یا کارکرد آن بود، نه علت کم و زیاد شدن؛ اگر امروزه قرآن نازل می شد، حتما دلیل خسوف و کسوف (آفتاب گرفتگی و ماه گرفتگی) خشکسالی و هزاران امراض و بلاهای دیگر نیز در چارچوب دانش مدرن در قرآن می گنجید و بیان می شد، بررسی محتوای قرآن نشان می دهد که ابتدائی ترین درکی که از جهان و خلقت وجود داشته است، طبق ظرفیت همان زمان، در قرآن انعکاس یافته است؛ مثلا داستان خلقت آدم که تورات و انجیل و یا به تعبیر دیگر ادیان ابراهیمی به آن پرداخته بودند، قرآن هم بی تفاوت نمانده است، همچان در سوره هاي حج أيه5، مؤمنون آیه14، غافر آیه67 و قیامت آیه 38 به تکرار داستان شکل گیری نطفه را بیان داشته است و برای مردم تذکر داده است که این سرگذشت شما است، مردم هم این را می دانسته اند و تجربه زندگی بشری به آنها آموخته بوده است، از همین جهت درک آن برایشان گنگ و نامفهوم نبوده است، درهمین حد قرآن هم کوشیده است تا از همین مقدار دانش مردم بهره بگیرد و برای هدایت عرب تلاش کند.
این درحالی است که بقراط درحدود سه قرن قبل از میلاد مسیح و جالینوس دو قرن بعد از میلاد مسیح به دستاوردهای جدی و عملی دستیافته بودند تاجایی که ابن سینا حدوده هشت قرن بعد آمد و به دستاوردهای آنها تکیه کرد و به آن افزود، اما طبابت به آن پیمانه در حجاز (عربستان امروزی) انکشاف نیافته بود تا همچون بقراط فکر می کردند، درک مردم آنجا تاهمین حد بود که قرآن هم با استفاده از آن، مردم را به هدایت فرا خواند.
دراین باره شواهد فراوانی وجود دارند که نشاندهنده تاریخمندی و پیروی قرآن از شرایط زمانی و مکانی خودش می باشد، موضوعاتی که در گذشته به عنوان غیبیات شناخته می شده است، اما با گذشت زمان دیگر غیب نیست، مردم امروزه تجربه می کنند و عملا شاهد تحول هستند، برای هزارسال قبل کاملا معجزه بود، اما برای امروز دیگر معجزه نیست، قرآن در دل خودش محتوایی را نیاورده است که برای مردم آن زمان قابل فهم نباشد، یا حاوی معجزه ای باشد که مردم توان درک آن را در آن زمان نداشته باشند، بلکه قرآن تجربه زندگی همان مردمی است که در عصر نزول آن می زیسته اند، از همین جهت تاریخمندی قرآن محل تلاقی نظریات پژوهشگران است.
چنانچه مردم آن زمان درباره پسر یا دختر بودن حمل زنانشان از پیامبر می پرسیدند، قرآن می گفت:« آنچه که در رحم زنان است، جز خدا کسی نمی داند...»لقمان أيه 34؛ یا درباره میزان عمر انسان گفت:« وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ/ اگر خداوند مردم را بخاطر ظلم و ستم شان مؤاخذه کند، در روی زمین هیچ جنبنده ای باقی نماند، اما همه را به زمانی که تعیین شده است واگذار می شود هرگاه زمان آن فرا برسد، ساعتی پیش و پس نمی شود» با آن که این آیه مالامال از پرسشهای جدی در حوزه جبر و تقدیرگرایی است، بیان آن را درجای دیگری واگذار می شویم، اما دراین مقام بحث تعیین زمان مرگ و زندگی محل استناد ما است که دراین آیه، آیات متعدد دیگر و روایات آمده اند و بر مبنای این بیان دینی، مقدار عمر انسان از قبل مشخص شده است، اما کسی از آن آگاهی ندارد. (لقمان آیه34) برخلاف پندار گذشته، امروزه با پیشرفت طبابت از یکسو طول عمر انسان بیشتر شده است و از سوی دیگر اکثریت قاطع افراد مبتلا به سرطان تشخیص داده می شوند که درچه زمانی وفات می کنند، درحالی که این امر در زمان نزول قرآن از محالات شناخته می شد و علم آن به خدا واگذار شده بود. اگر قرآن امروز نازل می شد، حتما از این گزینه به عنوان امر غیبی که متعلق به خدا است، استفاده نمی کرد و احتیاط را به خرج می داد.
تمامی اینها نشان می دهند که قرآن تابع شرایط زمانی و مکانی خودش می باشد، هیچ چیزی خارج از دائره زمان و مکان بوجود نیامده است و از همین جهت مفاهیم قرآنی تابع شرایط نزول خود هستند.
اینها نشانههایی هستند که نویسنده را به سمت نظریه زمانمندی قرآن سوق داده است و برای پیدا کردن راه حل درست و عملی نیاز جدی به آن دیده می شود.
ادامه دارد....
دکتر محمدصالح مصلح-
خبرگزاری جمهور