مَخلَص کلام:
طالبان یک کمیسیون کوچک برای رسیدگی به حقوق شیعیان ایجاد کرده اند. آنها آنچنانکه خودشان صراحتاً بیان کرده اند "از یکماه قبل، گفتگوهایی با متنفذین و نمایندگان شیعیان داشته و تلاش کرده اند ابتدا آنها با امارت اسلامی بیعت کنند تا سپس در مورد جایگاه آنان در دولت تصمیم بگیرند"....
انحلال احزاب، فرار رهبران سیاسی، عدم انسجام مردمی، فقدان ساختار مقتدر شیعی و... موجب تضعیف جایگاه مردم تشیع در نظام جدید شده است.
طالبان تاحال نه حاضر شده اند مذهب را به رسمیت بشناسند و نه تشیع را در ساختار سیاسی شریک کرده اند. بدون هیچ توجیه و پرده پوشی، طالبان با شیعه و زن، راحت نیستند.
مشکلات از کجاست؟
در رأس نهادهایی که از آدرس شیعیان، با طالبان مراوده داشته اند شورای علمای شیعه است و از میان افرادی که زبان به تملّق گشاده اند فردی بنام جعفر مهدوی است. (به باقی نیازمندان در بخش دوم اشاره خواهند شد)
در راستای احقاق حق شیعیان، نکته ی مهم، نفوذ و وزن و منطق آدرسی است که مربوط به تشیع می شود. بعنوان نمونه مقایسه کنیم میان جایگاه و اعتبار شورای علمای طالبان و شورای علمای شیعه!
طرفین مذاکره به وزن همدیگر نگاه می کنند، دور یک میز که نشستند اقتدار همدیگر را می سنجند و بر مبنای همان توان و قدرت و منطق، وارد تعامل می شوند، امتیاز می دهند و می گیرند. همانند مذاکره طالب با امریکا و یا مذاکره طالب با نمایندگان جمهوریت و یا مذاکره طالب با دیپلماتهای کشورهای همسایه و منطقه...
در این فضا، شورای علمای تشیع و نهادهای نوتأسیس از نظر قدرت و وزن، همکُفو طالبان نبودند که بر مبنای آن "چانه زنی" می کردند. در مذاکره باید چانه زنی کرد؛ چیزی داد و چیزی گرفت. چانه زنی که منتفی شد، "خواسته ها" مطرح می شود. تحقق و استجابت خواسته ها و مطالبات هم بر مبنای دو فاکتور صورت می گیرد: اول: میزان اقتدار و نفوذ مردمی آدرس مطالبه گر. دوم: میزان قدرت اقناعی و استدلال آنها. شوراهای شیعی هیچکدام را نداشته اند.
شورای علما و بقیه نهادها و اشخاص با ذهنیت مطالبه گری به ملاقات طالبان رفته اند. و این ملاقات ها غالبا با فرد بوده و نه با جماعت و یا با سیستم. عناصر طالبان هم با پیشانی گشاده دیده اند اما اهمیتی نداده اند و یا در موقفی نبوده اند که بتوانند وعده بدهند و یا وعده ای را عملی کنند. یعنی نهادهای شیعی با جزایر جدا افتاده ی طالب، چای نوشیده اند و دارایی خویش را روی میز ریخته اند. و این علاوه بر نمایش ضعف نهادهای شیعی، ضعف در شناخت و محتوا و مسیر را نیز بیانگر می باشد. لذا در صحبتی که با بعضی از این مراجعین داشتم آنها صراحتاً گلایه داشتند که سران طالبان اهمیتی به ما و خواسته های ما نداده اند.
همه اینها باعث شده که جامعه شیعی در نظر طالبان بسیار پراکنده و بی سَر و کم وزن جلوه کند. لذا تصمیم تازه طالبان این است که با آدرس های متفاوت تشیع ملاقات کنند و کمیسیونی جهت انسجام خواسته های شیعیان ایجاد کنند تا نهایتا آنها را بعد از بیعت کردن شان، در حکومت آینده سهمی بدهند! (اما باید متوجه بود که بی سَری به معنای بی وزنی نیست!)
نگارنده بر این باور است که این نوع مواجهه با تشیع، شیعه را نه بعنوان یک قدرت؛ بلکه در حد یک قشر قابل ترحم تثبیت می کند و این یک توهین بزرگ به تشیع است. (باید متوجه بود که اهانت می تواند تبعات داشته باشد).
عامل این وضعیت، جستک و خیزک زدن همین سیاسیون نوپای و علمای بزرگوار است که در خلأ قدرت سیاسی، در فقدان رهبران و احزاب سیاسی، روایت بد و ضعیفی از تشیع ارائه داشته اند.
به نظر می رسد که بعضی از این افراد، ابتدا توسط طالبان توهین می شوند، از لحاظ شخصیتی تحقیر و تقلیل می شوند و همزمان وعده هایی به آنان داده می شود تا دلگرم باشند. اینها برای جلب اعتماد طالبان، یک امتحان وفاداری را سپری می دارند، گروه- گروه افرادی را برای بیعت با طالبان تنظیم می کنند و گروهها و اصنافی را برای حلف وفاداری خدمت طالبان می برند و یا محافلی را برای نکوداشت از پیروزی طالبان و در تکریم امارت اسلامی دایر می نمایند تا بل بتوانند از منظر طالبان بعنوان یک آدرس محسوب شوند. معنای سخن آنست که طالبان ابتدا هدفمندانه، تحقیر می کنند و چون افراد را در مشت خود گرفتند، آنها را بعنوان رهبر فلان قوم، مورد حمایت قرار می دهند. یعنی طالبان در خلأ آدرس های سیاسی، خودشان آدرس می سازند؛ در خلأ رهبران سیاسی، خودشان رهبرسازی می کنند تا به سهولت بتوانند بر آنها و از مجرای آنها بر یک قوم، تسلط داشته باشند. (باید متوجه بود که میلیون ها انسان، نظاره گر هستند)
بازهم به صراحت باید گفت که کسب مناصب حکومتی در امارت اسلامی نباید هدف اهل تشیع و نهادهای شیعی باشد. برای داشتن حکومتی مقتدر و متقابلاً ملتی همکار با دولت، ابتدا باید اعتمادسازی متقابل انجام شود. و اگر این اعتمادسازی صورت نگیرد و اگر بیلانس برقرار نشود، بار کج هرگز به منزل نخواهد رسید. این مسئله در مورد همه اقوام و اقشار افغانستان نیز صدق می کند.
امارت اسلامی بخاطر کسب مشروعیت داخلی و خارجی، نیاز دارد تا همه اقوام به شمول شیعه و هزاره هم به رسیمت شناخته شوند و هم در ترکیب کابینه حضور داشته باشند. همچنین همه کشورهای دور و نزدیک بخاطر تشکیل حکومت فراگیر، تلاش می کنند و بر سران امارت فشار وارد می آورند. در این شرایط، سهیم شدن در حکومتی که از نظر مشروعیت و اقتصاد و اقبال عمومی، با مشکل مواجه است، امتیاز بزرگی برای امارت است و در قبال این امتیاز باید امتیاز داده شود و اگر تشیع به سمت وضعیت جدید با دیده همسویی بنگرند امارت اسلامی باید از این فرصت استفاده کند.
به نظر می رسد که وارخطایی علما و سیاسیون نوپا و بی تجربه هزاره در بحث اقتدار تشیع، اشتباه بوده و حالا طالبان، شیعیان و هزاره ها را بعنوان یک جریان قدرتمند سیاسی به رسمیت نمی شناسند و چون پراکندگی و آشفتگی زیادی از جامعه تشیع دیده اند، بعید است مذهب تشیع را آسان به رسمیت بشناسند و لذا تبعات آینده آن، در درازمدت برای شیعیان و هزاره ها، ناگوار خواهد بود.
اینکه یک ملای شیعه با لنگی کلان و دوتا شیخِ بادیگارد در محضر طالبان، آیه قرآن بخواند و زبان بر نصیحت بگشاید ساده لوحی خودش را فریاد می زند و بس؛ چراکه هیچکس به نصیحت انسانهای درمانده و بیچاره و محتاج اهمیت نمی دهد.
در مقابل، آنهایی که سکوت کرده اند، بزرگی خود را حفظ کرده اند.
به نظر می رسد که باید بزرگان شیعه با دست برداشتن از تملق، به منابع قدرت شیعه رجوع کنند. تا دانسته شود شیعیان منحصر در یک جمع موزه پاک نیست؛ بلکه شیعه در تمام سختی ها و بدروزی ها بوده اند و درخشیده اند. علم و دانایی و تجربه و تخصص و جهاد و شهادت و بیگانه ستیزی و وطندوستی جزو هویت جدایی ناپذیر این مردم است. دوستی و برادری با اینها موجب امن خواهد بود و هیچ حکومتی در قرن 21 بدون جلب اعتماد و حمایت آنها، کامل نخواهد بود و پیشرفت را تجربه نخواهد کرد...
حالا جامعه تشیع و امارت اسلامی چه باید انجام بدهند؟...
این نوشته، ادامه دارد....
حسینی مدنی-
خبرگزاری جمهور