پائیز را ستایشی باید سزاوار، تا نوازشی باشد روحی و ریاحین مرخواننده و داننده را در این رنگینی ناشناخته و رازناک ابدیت، در رنگین کمان طبیعت. دلشکستن و دلبستن به این گردشگر بیقرار اما پایدار که نقاشی پرجلوه ی صورتبند جهان و طبیعت را در منظرة خویش می بندد، با عقل و نقل درک نمیشود و جز بانشاط رمز آشنایی و عشق میدانی سهروردی، منصورحلاج، بایزید بسطامی، شمس و مولوی چاره وچهره یی از آن نمیتوان برتافت. این بوقلمون سرشار از جلب جنون، در ظرف اراده ها نمی گنجد و با جلوه های جانسوز و جانبخش خزان زدگی و خزان زادگی، چیز دیگری در دید و درک ما و در خیال و خلوت سحرانگیزمان سبز می شود.
آدمی موجود سرگردان و پاییز پرندة سرشار از عشق ابر و باران است، این ساری و قناری چهچهه زن همیشه در متن دور از تن سخن ساز می کند و برای توصیف درخت و جنگل، آدم و هستی و زیور و زیبایی، نقاشی دلکش بر زندگان زمین طرح می زند. آنگاه که چشم ها را می گشائیم و در استقامت یکراست جاده های صاف باران خورده و درختان صف کشیده درکناره های جاده ها می نگریم، تابلوهایی در دید ما درخشش می یابند که شبیه سرود سودایی « تابلوهای خزان« است که پابلو نرودا در زبان ستودنی خویش سروده بود:
« ای آدمیان!
پاییز شعری ست
در قافیة جلوه های
سبز و زرد، سرخ و بنفش
شرممان باد که درختان را
با هزار نقش نسبت است
و ما را نسبتی نیست، با نقشی!»
زیبایی چندین وجه پائیز، برای همه آدمها از سه حالت بیرون نیست، یکی آنکه دل انگیز است و درخشان، دو آنکه دلتگ کننده است و خاطره آفرین آرمان و سوم آنکه ترنم بخش و صفاکیش است برای رازشناسان و دلشدگان. پائیز وسوسه هایی است که باد در سرگردانی برگها، کوچ وگریز و ریزش تن پوش درختان را به جشن طبیعت برمیگرداند، صدای هوهوی باد در علفزارها می پیچد، صدای شرشر آب در جویبارها با نفس باد و نسیم ملایم همزاد می شود؛ چنین است که پائیز زاده می شود و آدمی در برابر چهرة درخشان جنگل و دریا و علف، زانو میزند و موسیقی صدآهنگ ساز و خنیاگری صد میدان هنر را، با چشم های باز می بیند و با گوش جان از جلوه های تافته بر زمین و یافته بر جلوه های یقین بهره مند می شود.
پائیز فراش فرشهای با اهمیت رنگین بر جاده های فراز و نشیب شهرهای سنگین جمعیت جهان در این زمین است، خاموشی خلوت خیال فرزانگان و فرشته نسبان سخن آفرین در دیار باورهای نغز و تراوش های مغز هنر پایگان می شود. صدای پای بچه ها که از مدرسه برمیگردند و به هر سو می دوند و برگها را به فغان می آورند. پائیز تماشاگاه گردش جفت های خاطرمند شهر سودایی پیمان های عاشقانه است که با لباس رنگین بانوان درهم می آمیزد و این زیبایی پوشاک شهرهای بزرگی است فرا دست و پر رفت و گذر.
ادبیات زبان شیوای فارسی و نظام واژگانی آن، ستون هایی را در نوگویی و نکیمان این رنگستان بر پرده های سخن آورده است و مفاهیمی را از جلوه های جهان آرای پائیز، بر رخ خواننده کشیده است. بزرگان ادب ستایشنامة های بی تکرار پائیز را با زبان غزل و قصیده های مُنزل، کاغذی کرده اند و چه بامزه گفته اند و آن را نمادینه تر از قوس قزح خوانده اند.
پائیز از میانه گذشت و در سیمای شهر بزرگ روستای کابل زمین، آدمیزاد را به سرگردانی شتابان زندگی روبرو کرده است، جمعیت بزرگی از مردم که در خانه های گلی گلماله های بام های گلین را دوباره رغد می کنند و آنانیکه با پولهای برابر با برگهای خزانی از باغستان فرصت های مردم، دزدیده اند و ساختمان های آسیب ناپذیر آباد کرده اند. در باغچه های گل اندود فقرا درختان نیز شرمسار بودن خویشتن اند و در باغهای خرم زبردستان ثروتمند، درختان قد ونیم قد صف کشیده اند تا منظرة خزان را به دید و بینش تماشاگران ارزانی بدارند.
ادبیات در دسته بندی جلوه های درخشان بوقلمون پائیز، سخن داورانه و منصفانه میزند وتفاوتهای تلخ روزگار را در آثار و میراث ادبی فرزانگان فرهمند جاودانه می سازد. وقتی تماشاگر تفاوتها باشیم، در یک جاده خانه ها نیز بلند و پخش می شوند و موسیقی کوتاه و بلند تفاوتها را بر می تابند. اما در یک مثل اجتماعی؛ عقرب زهری پائیز نوبت را تا چند روز دیگر به قوس قامت های خمیدة نیازمندان فقرآلود عوض میکند و با کشیدن زه کمان قامت خمیده قدان، نشان را به تیر می بندد. این بازی روزگارخوش منظری است که در بستان زبردستان است و ایوان فرو ریختة تهیدستان ازآن نمطی برنداشته اند و ازاین باور است که، در کوی و کوچه های روستا شهر ما، حلول و نزول شأن بی شباهت آدمیزادگان را می بینیم.
زنان پیر اما پر و پیمان را می بینیم که باکلاه شاپو و دستیار خدمت نشان خویش، از خانه ها بیرون می آیند و در دل بیچارگان حسرت و نامرادی بذر می کنند. پیرزنان ثروتمند و آسوده که از هر سری در زحمت نیستند، با زنان جوان پیرشدگان دل شکسته و دردمند نمی توانند برابر باشند. پیرزن آراسته و خوش رفتار و پیرمرد شاعر آزرده ولی خوش گفتار، مطایبه یی را در این بیت به خواننده پیشکش نموده است که سزاوار تکرار است.
« برگ ریزان تو خوشتر بود از گلریزان
در بهار آن که ترا دیده چه گل ها چیده»
یا
« رنگریزان شود آینة پاکت پائیز
تادر او نور سحر، رنگ خدایی بکشد
نفس باد صبا مشک فشان می گردد
تا یکی پرده جهان را به جدایی بکشد»
پائیز را با نقاشی و تعاشی اش به ستایش می گیریم، و این رنگین کمان طبیعت را به میدان پر هیاهوی اجتماعی فرا نمی خوانیم.
بوی باران،
برگهای تر،
خوش نسیمی باد درباغ درختان تناور،
جاده های شسته در باران پاک،
در هوا جز از ترنم های خاک،
گرد و بادی نیست،
آفتاب و آسمان را از غبار و دود باکی نیست.
رحمت الله بیژنپور-
خبرگزاری جمهور